فناوری برای فناوری

فناوری برای فناوری

با آرزوی گسترش انفورماتیک
فناوری برای فناوری

فناوری برای فناوری

با آرزوی گسترش انفورماتیک

گاهی لیوان را زمین بگذار

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند...

بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟


 
ادامه مطلب ...

یادگاری های امتحانات دانشگاه....

زنگ تفریح:عکسهای خنده دار از نامه دانشجویان زیر برگه امتحان

و حالا تبریک عمومی به دانشجوی که بعد از 5 ترم متوالی ...

 

 
ادامه مطلب ...

زنگ تفرح: طنز امتحانات پایان ترم...

دوستان عزیز: همگی خسته نباشید،خدا قوت...

اولین روز دبستان بازگرد

اولین روز دبستان بازگرد

کودکی ها، شاد و خندان باز گرد


باز گرد ای خاطرات کودکی

بر سوار اسب های چوبکی

 

ادامه مطلب ...

‎موانع راه زندگی

در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آن‌ها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هیچ یک از آنان کارى به سنگ نداشتند.

  ادامه مطلب ...

عجیب ترین بدهی یک دانشجوبه دانشگاه

یک دانشجوی اصلاندوزی هنگام بررسی نتیجه ثبت نام تغییر رشته در سایت گلستان با یک بدهی عجیب اما واقعی مواجه شد.



 
 
ادامه مطلب ...

لوطی گری


داستان بسیار زیبای لوطی گری از سید مهدی شجاعی


 

ادامه مطلب ...

خاطره ای بسیار جالب از آرون گاندی: تربیت بدون خشونت!

دکتر آرون گاندی، نوۀ مهاتما گاندی و مؤسّس مؤسّسۀ "ام ‌کی ‌گاندی برای عدم خشونت"، داستان زیر را به عنوان نمونه ای از عدم خشونت والدین در تربیت فرزند بیان میکند:



شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم در مؤسّسه ای که پدربزرگم در فاصلۀ هجده مایلی دِربِن (Durban)، در افریقای جنوبی، در وسط تأسیسات تولید قند و شکر،تأسیس کرده بود زندگی میکردم. ما آنقدر دور از شهر بودیم که هیچ همسایه ای نداشتیم و من و دو خواهرم همیشه منتظر فرصتی بودیم که برای دیدن دوستان یا رفتن به سینما به شهر برویم.

  ادامه مطلب ...

در اوج نا امیدی …


روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را، دوستانم را، مذهبم را و خلاصه تمام وابستگی های زندگی ام را! 


به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خداوند صحبت کنم و اگر نتوانستم دلیلی برای ادامه ی زندگیم بیابم به آن نیز خاتمه دهم 

به خدا گفتم: آیا می توانی دلیلی برای ادامه این زندگی برایم بیاوری ؟ و جواب او مرا شگفت زده کرد. 

  

ادامه مطلب ...

قورباغه ها (FROGS)

 
Once upon a time there was a bunch of tiny frogs..... Who arranged a running competition.
روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با
هم مسابقه ی دو بدند .



  ادامه مطلب ...

بهترین و زیباترین چیزهای دنیا

اتوبوس با سر و صدای زیادی در حرکت بود. یکی از مسافران پیرمردی بود که دسته گل سرخ بسیار زیبایی در دست داشت.

نزدیک او دختر جوانی نشسته بود که مرتب به گل های زیبای پیرمرد نگاه می کرد.

به نظر می رسید از آنها خیلی خوشش آمده است.

  

ادامه مطلب ...

صداقت خوبه یا بد!



آقو دیروز زنمون ازمون پرسید بهترین فیلمی که تو عمرت دیدی چی بود؟ گفتُم فیلم عروسیمون،البته وختی از آخر به اول دیدُمش! 


ادامه مطلب ...

نثر معاصرمقایسه آدم‌ها و کتاب‌ها

آدم‌ها مثل کتاب‌ها هستند

بعضی آدم‌ها جلدِ زرکوب دارند،
بعضی جلدِ سخت و ضخیم و بعضی نازک.

ادامه مطلب ...