کبوتر بچه ای با شوق پرواز به جرعت کرد روزی بال و پر باز
پرید از شاخکی بر شاخساری گذشت از بامکی بر جو کناری
نمودش بس که دور آن راه نزدیک شدش گیتی به پیش چشم تاریک
زوحشت سست شد بر جای ناگاه زرنج خستگی درماند در راه
فتاد از پای کرد از عجز فریاد زشاخی مادرش آواز در داد
تو را پرواز بس زود است و دشوار زنوکاران که خواهد کار بسیار
هنوزت نیست پای برزن و بام هنوزت نوبت خواب است و آرام
تو را توش هنر میباید اندوخت حدیث زندگی میباید آموخت
بباید هر دو پا محکم نهادن از آن وقت فکر بر پای ایستادن
من این جا چون نگهبانم تو چون گنج تو را آسودگی باید مرا رنج
مرا در دام ها بسیار بستند زبالم کودکان پرها شکستند
نگشت آسایشم یک لحظه دم ساز گهی از گربه ترسیدم گه از باز
حجوم فتنه های آسمانی مرا آموخت علم زندگانی
نگردد شاخکی بی بن برومند زتو سعی و عمل باید زمن پند
کاراتون خیلی خوبه امیدوارم همیشه اینجوری باشه
من زیاد بهتون سر میزنم بیشتر مطلب بزارید
5168