جریان بحثی که با متصدی حراست مرکز صورت گرفت

 اگر با کار ایشون موافقید لایک بزنید ...مخالفید نظر دهید

سلام  

 ماجرا بحث  یکی از دوستان با حراست مرکز از این قرار بود

ایشون برای کاری با استاد اقایی رفته بودندو بلطف استاد مشکلشون مرتفع شد

متصدی حراست هم درانجا حضور داشتند  

به این مورد ورود داشتند و ارائه نظر دادند و اعلام داشتند "کار این مرکز رو نظمه "

 این دوستمون به شوخی و جدی گفتند "بله خیلی هم " و رفتند^{تو دلش گفت الان بهش بر میخورده و صدا میکنه}

که اینطور هم شد.... 

نگهبان دم درب : در بیرون مرکز ایشونو صدا زدند  

و

پس  از کنکاش واستفاده از ترفند جهت کشف اسم ایشون 

که پس از ناکامی...گفتند برید بالا امور اداری کارتون داره 

ایشونم که بهرحال سنی ازشون گذشته بود سریع متوجه شد و گفتند   "بگید وقت ندارم "   

و 

 10 دقیقه بعد به سمت مترو^"به راه افتادند ^{یعنی من ایسادم کاردی داری بیا بگوو"}

شنبه20/10/ 

ایشون برای کاری به مرکز رفتند  

و  

از سر خوشانسی با متصدی حراست تصادفا روبرو شدند 

که طبق معمول  حراستی برخورد  و کارت ایشون و مطالبه کردند و

ایشونم خونسرد گفتند" همراهم نیست" 

ایشونو خواستند بیایند اتاق ریاست  

ایشون بی واهمه رفتند

مجددا بابرخورد حراستی  مواجه شدندو گفتند :"چرا صدات کردم نیومدی "  

وی:"اول بیرون رفتم  ثانیا مگه من نیروی شمام که اینطور حرف میزنی ..ثالثا کار داشتی میومدی پایین من بزرگتر شماما" 

متصدی حراست: کاغذ گذاشتند و اسم ایشونو خواستند   

ایشونم مجددا با خونسردی  به متصدی حراست گفتند : "مشکلت چیه ..اونو بگوو" 

که انگاری آب سردی بود... 

و متصدی حراست : "تشریف داشته باشید" 

ایشون هم خونسرد نشستند و با موبایلشون که زنگ خورد راحت صحبت کردند 

متصدی حراست : "خب شما چه بی نظمی از ما دیدید" 

وی :"زیاده مثل برنامه جمکران که شما اعلام داشتید اما خودتون بیخبرید"  

متصدی حراست : "شروع کرد به توجیه که مرکزی بود و بما ربطی نداره  " 

وی : "قابل قبول نیست" 

متصدی حراست:"دیگه بی نظمی چیبود" 

وی: "روز 16 آذر برنامه گذاشتید غیرقانونی کلاس و تعطیل کردید و دانشجویا رو بعنوان تماشاچی کشوندید " 

و 

         "ننها کسیکه حرف نزد دانشجو بود ...در روز دانشجو" 

متصدی حراست:"بله اینو درست میگید" 

وی :"قبلی هم درست بود" 

متصدی حراست:"دیگه چی بوده"  

وی:"اینکه کلاس با کارگاه میذارید و هزینشو میگیرید و کارگاهی برگزار نمیشه"

متصدی حراست که کلافه شده بود...نمیدونست چی بگه  

بعد به ارشاد متصدی حراست پرداخت ...

گفتند: شما در سر امتحان طوری وارد میشید که انگار میخاین دزد بگیرید این تو کجای قانون است

متصدی حراست: "خب طرف توجه نمیکنه چکار کنم"

وی:"این هنر مندی شماست که چگونه مواجه بشید"    

اذعان داشت "بنده مجری کنکور سراسری بودم موبایل طرف زنگ خورد باید چکار میکردم  "

متصدی حراست :"خب کار غیر قانونی و تقلبه"

وی: 

"بله نوع اعمال قانون مهمه ..اگر میرفتم موبایل یا برگشو میگرفتم ...آیا آینده چند نفر وحتا همه به مخاطره نمیافتاد و جو امتحان چه میشد "

 مراغبین نگاه کردند که چکنیم  با اشاره گفتم "هیچ" ...پای قانونشم بودم چون با موبایل چه تقلبی میشه رسوند  اونم تو کنکور 

رو به  متصدی حراست  نمودندو گفتند:"پس حلاجی شما درزمان مهمه " 

بهر حال این موضوعات اصلی عنوان شد  

حال از وی پرسیدم :شاید برای این دوستمان مشکلات بعدی پیش بیاید  

البته وی خونسردانه اذغان داشتند:"بالاتر سیاهی رنگی نیست ...روسفید پیش خدا باشیم و برای خدا و بسوی خدا گام برداریم"

وی:این داداش حراستیمون و برخی ازدوستان مجموعه حالا باید تجربه ها کنند از خدا مخام که زود به این تجارب برسند ^{انشالله}"

امر بمعروف و... این نیست که با نفرت برخورد کنیم... بلکه با اوج  مهر ودوستی و با در نظرگرفتن خدا یعنی  

 آن برخوردی که خدا نسبت به تعلل یا گناهامون داره عمل کنیم ^{صبر و مهربانی}