فناوری برای فناوری

فناوری برای فناوری

با آرزوی گسترش انفورماتیک
فناوری برای فناوری

فناوری برای فناوری

با آرزوی گسترش انفورماتیک

زنده اند....

 وقتی که زنده اند به عشق

سلام  

امروز غروبی میخاستم برم مستند سازی  

نمیدونم به ذهنم رسید که باید یه دوربین یدک ببرم 

انقدر مصمم شدم به بردن این دوربین که تابه حال پیش نیومده بود 

بهرحال با وجود مخالفت یکی از دوستان بردم 

وقتی که در جلسه حاضرشدم  

بااینکه بیشتر از 1ساعت نبود دوربین خودم را فعال ننمودم  

انگار کسی میگفت صبر کن کیفیت را برای جای دیگر نگه دار 

نیم ساعتی گذشت و پس از مدتی که دائم میخاستم به بهانه ای بیرون روم  

به فرمانده تماس گرفتند و گفتند میخاهیم برویم منزل شهید مدافع حرم 

دوربین اولیو گذاشتم بگیره 

دوربین خودمو برداشتم و با سردار... رفتیم خونه شهید 

جالبه تنها روزی که در عاشورا سینه زنی کردم عصرعاشورا بود که رفتیم میون میدون این شهیدم موقع حیاتش یه سینه زنی مشتی کردیم  

و قبلش یه عکس مشتی ام ازش گرفتم  

که بین همه عکساش فکر میکنم تکه  

 چون حالت پرواز و نشون میدهند 

مادرش کمی درد و دل کرد  

و بین رفت و امد ها صداش گم شد  

خیلی علاقمندشدم درد و دلش را بشنوم  

اما... 

به یک مسئول گفتم  

توجهی نکرد 

و گذشت 

پدرش که لبخند زنان لب بسخن گشود و گفت تا پیکرش را دیدیدم لبخندی زیبا که تاکنون ندیده بودیم بر لبانش نشست 

گفت اوکه ماشین خود را فروخت تا برای عزاداری محرم وسایل عزاداری تهیه کند هیچ ادعایی نداشت  

دربین صحبتهاش و افتخاری که به پسرش میکرد  

گفت در این حین اشکی از چشمان شهید سرازیر شد 

از آنجا که ما مستندسازان دنبال سندی قطعی هستیم منتظر بودم به چشم خود ببینم 

و باز منتظر شدم  

در رسم شهدا این است اگر بخواهی قدمی برایشان برداری باید مداومت داشته باشی تا انها برایت راه را بگشایند  

و ان هم شد  

وقتی همه رفتند مادرش لب سخن گشود و اشک ریزان از زیبایی لبخند پسرش داد سخن زد  

گفت قرار بود در ایام عید میلاد حضرت محمد ص برایش عروسی بگیرم  

عروسش را دیدم  

همه در نگاهی عجیب و باورنکردنی مبحوط بودند  

دوستش گفت  

وقتی مادرش صورت شهید را بوسید قطره اشکی در چشم شهید عیان شد  

و  

وقتی تازه عروسش به صورتش  بوسه زد اشکی غلطان از چشمان بی جان شهید سرازیر شد  

که همه ی جمع این را تائید نمودند و به آن اذعان داشتند 

پدرش با افتخار گفت بیا از منو پسرم عکس بگیر  

و قاب عکس پسرش را برداشت در بغلش عکس گرفتم 

برایم عجیب بود  

که آیا کسی که مرده است و جان در بدن ندارد  

میتواند مانند انسانهای در قید حیات ابراض احساسات کند  

جالب اینجاست  

که وی خادم هیئت است و میگفتند تنها سالی است که وی پرچم امام حسین ع را برسر عزادارن به گردش انداخته  

و جالب انجاست  

مادرش از قول شهید میگفت  

میخاهم جشن عروسی بگیرم که همه خانمهابا چادر بیایندو بدون آرایش .. 

و مادرش به دیگر خانمها میگفت دیدید پسرم راست گفت همه الان آمدند در جشنش 

و باز مادرش بی قراری کرد و گفت موقعی که میرفت بوسیدمش بدنش گرم بود ..اما حال که بوسیدمش سرد بود  

گفت پسر جوانم رفت برای صدقه سری جوانهای این مملکت که در آسایشو امنیت زندگی کنند  

ووو 

بله تازه دامادی رفت تا امثال ما زندگی کنیم  

بقول آوینی گفت ما فکر میکنیم شهدا رفتند و ما ماندیم در صورتی که آنها مانده اند و ما در زمان میرویم و هیچ خبری از ما نیست  

کاش مادرش اجازه میداد تا حداقل عکس اشک قلطان پسرش را نشان دهم  ...یا لبخندی که عموما شهدا بر لب داشتند  

 زمانی که شهید را در قبر میگذاشتند  

خدا مداح نامی را مامور کرد که شهید را در قبر قرار دهد 

در این بین مادر شهید هلهله کنان خانمهای دیگر را مجاب به هلهله زدن کرد  

و گفت عروسی پسرم هست چرا ساکتید  

وانگار نه انگار که اتفاقی افتاده  

این فردی که بی حاشیه بود و بی ادعا ...همیشه در پی کمک به بچه ها بود  

اگرچه روزی خود را از باری تعالی میخواست  

اما تحقق خواسته اش را با شهادت خواست  

این کمترین کاریست که برایش توانستیم انجام دهیم  

اینم عکس عروسی شهید و مدعوین و مهمانان که در صبح روز کاری با علاقه وصف ناپذیر در این جشن شرکت کردند..کارت دعوت هم روی دیوارهاست  

 

 

 فرمانده(مسابقه فرمانده) و همرزمان در منزل شهید

 

 

شهید امیر سیاووشی شهادتت مبارک

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد